درس عشق..........(اثری از صادق کیانی)
آن که همه عمر به راه تو بود
از کرده خود سخت غضبناک بود
آمده بود در ره تو جان دهد
جان حقیرش به جانان دهد
زان که زِدور از تو خبر داشت ،او
وصف تو را نغمه زد از جان ،او
زان که زِ رفتار تو آگه گشت
صد مَن و صد زرع پشیمان گشت
نادم و غمگین به سویی شتافت
پیش رحیمی ، کریمی ، بزرگی شتافت
گفت بدو ای کرمت عالم گیر
حال من امروز بدست دستم بگیر
دست به دامان تو آورده ام
سخت گرفتار و پشیمان و آواره ام
گفت که من عاشق و دیوانه و مجنون بودم
سخت پشیمان زِ بلای دل شدم
زان که شناحتم معشوق خود
آن همه اوصاف در او هیچ نبود
عاشق و معشوق که اصلش ذلیست
سخت گرفتار دل دیگریست
گو که از روز اول ، عاشق دیرینه ام خواب بود
سخت گرفتاره جیب بنده دل پاک بود
حال که جیبم پر از باد شد
نغمه رفتن ز او ساز شد
خوب بلایی به سرم آمد است
تا که نباشم چنین سر مست
حال که امروز چنین حال شد
عشق من هم جمله دغل باز شد
درس گرفتم که چه باید کنم
زین سپس از عشق ، خود را مبرا کنم