بیشتر فلسفه ها سر منشا خداست. چون ما توانایی اثبات نداریم نهی می کنیم! ولی اگر خیال پردازی کنیم دیگران نهی می کنند! اگر مثال بیاوریم مثال می آورند اگر بگوی نیست!میبینی که هست اگر بگوی هست می بینی که نیست!حال سر درگم شده ای که هست یانیست ؟اصلا بودن خدا مهم است یا نیست؟ چرا باید کسی را ستایش کرد که در بودن یا نبودنش شک داریم! پس مشکل اول این باید باشد شکیات خودمان و باید برای از بین بردن آن باید به خودمان اثبات کنیم ولی مگر می شود به کسی که تشنه نیست آب داد و یا مگر می شود به کسی که تشنه هست نگذاریم آب بخورد در این جمله من آب همان خداست پس باید اول تشنه شوی تا بعد از خوردن آب لذت واقعی سیراب شدن را بچشی منظور این نیست که برای شناخت خدا باید گناهکار بشوی بلکه بر عکس باید در عظمت او و آفرینش های او آنقدر مات مبهوت بمانی و تفکر بکنی که وقتی مسئله برایت حل شود شیرینی اش و حلاوتش به اندازه تمام روزهای زندگیت خواهد بود . آنانی که خدا را قبول ندارند و وجود او را انکار می کنند چون منی که به حرفهای آنان گوش می دهم و می بینم و می فهمم در خود تعمق می کنم و می بینم که حرفهای آنان از روی کور بود نشان می باشد.