پست شماره 4 : 
مائیم و مِی و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب

اکنون که گُل سعادتت پر بار است
دست تو ز جام می چرا بیکار است
مِی خور که زمانه دشمنی غدار است
دریافتنِ روزِ چنین،دشوار است