قصیده (بابا طاهر)

بتا تا زار چون تو دلبرستم

بتن عود و بسینه مجمرستم

اگر جز مهر تو اندر دلم بی

به هفتاد و دو ملت کافرستم

اگر روزی دو صد بارت بوینم

همی مشتاق بار دیگرستم

فراق لاله رویان سوته دیلم

وز ایشان در رگ جان نشترستم

منم آن شاخه بر نخل محبت

که حسرت سایه و محنت برستم

نه کار آخرت کردم نه دنیا

یکی بی سایه نخل بی‌برستم

نه خور نه خواب بیتو گویی

به پیکر هر سر مو خنجرستم

جدا از تو به حور و خلد و طوبی

اگر خورسند گردم کافرستم

چو شمعم گر سراندازند صدبار

فروزنده‌تر و روشن ترستم

مرا از آتش دوزخ چه غم بی

که دوزخ جزوی از خاکسترستم

سمندر وش میان آتش هجر

پریشان مرغ بی‌بال و پرستم

درین دیرم چنان مظلوم و مغموم

چو طفل بی پدر بی مادرستم

نمی‌گیرد کسم هرگز به چیزی

درین عالم ز هر کس کمترستم

بیک ناله بسوجم هر دو عالم

که از سوز جگر خنیاگرستم

ببالینم همه الماس سوده

همه خار و خسک در بسترستم

مثال کافرم در مومنستان

چو مؤمن در میان کافرستم

همه سوجم همه سوجم همه سوج

بگرمی چون فروزان اخگرستم

رخ تو آفتاب و مو چو حربا

و یا پژمان گل نیلوفرستم

بملک عشق روح بی‌نشانم

بشهر دل یکی صورت پرستم

رخش تا کرده در دل جلوه از مهر

بخوبی آفتاب خاورستم

بمیر ای دل که آسایش بیابی

که مو تا جان ندادم وانرستم

من از روز ازل طاهر بزادم

ازین رو نام بابا طاهرستم


آرایه ادبی  لَفّ و نَشر


در لغت، لَفّ به معنای درهم‌پیچیدن و لوله کردن است، و نَشر به معنای باز کردن و گستردن.

در اصطلاح، لف و نشر آن است که شاعر یا نویسنده دو یا چند واژه را در بخشی از سخن(معمولاً مصراع یا بیتی از شعر) بیاورد، و در بخش بعدی سخن واژه‌های دیگری که به نوعی با واژه‌های قبلی در ارتباط باشند را ذکر کند، به طوری که می‌توان دو به دو این واژه‌ها را به هم مربوط کرد. رابطه لف و نشر، «مفعول و فعل»، «فاعل و فعل»، «مشبه و مشبهٌ‌به»، «مسندٌالیه و مسند»، «اسم و متمم»، «اسم و صفت» و... است. واژه‌های اول را لف و واژه‌های دوم(که به لف‌ها مربوط می‌شوند) را نشر می نامند. تعیین این‌که هر نشر مربوط به کدام لف است به فهم شنونده واگذار می‌شود.

انواع لف و نشر

لف و نشر دو گونه است:

۱) اگر توزیع نشرها به ترتیب لف‌ها باشد، لف و نشرْ مرتب نامیده می‌شود؛ مانند این شعر فردوسی:

فروشد به ماهي و برشد به ماه
بن نيزه و قبه بارگاه

۲) اگر نشرها به ترتیب لف‌ها نیایند و پراکنده باشند، لف و نشرْ نامرتب یا مشوش(به هم ریخته) نامیده می‌شود؛ مانند شعر زیر:

در باغ شد از قد و رخ و زلف تو بي آب
گلبرگ تري، سرو سهي سنبل سيراب

۲-۱) اگر نشرها به ترتیب معکوس لف‌ها بیایند، لف و نشر را معکوس می‌نامند؛ مانند این شعر خاقانی:

چون ز گهر سخن رود وز شرف و جلال و کين
چون اسد و اثير و خور نوري و ناري ونري

برخی بر آنند که لف و نشر معکوس نوعی از لف و نشر مشوش است، و برخی دیگر لف و نشر را به سه دسته تقسیم می‌کنند و می‌گویند لف و نشر اگر مرتب و معکوس نباشد، مشوش نامیده می‌شود.

لف و نشر مرتب، موسیقی معنوی خاصی ایجاد می‌کند که به خاطر درگیری ذهن برای یافتن لف و نشرهاست، به همین دلیل عموماً هنری‌تر است. معروف‌ترین مثال لف و نشر در این شعر فردوسی است:

به روز نبرد آن یل ارجمند
به شمشیر و خنجر به گرز و کمند
برید و درید و شکست و ببست
یلان را سر و سینه و پا و دست

همچنین در این شعر ناصرخسرو، مصراع اول لف و نشر مرتب و مصراع دوم لف و نشر مشوش است.

بسوزد بدوزد دل و دست دانا
به بي خير خارش به بي نور نارش

مدولاتور نوری فضایی

 شدت نور را در نقاط مختلف تعیین می‌کند. این سیستم‌ها از یک صفحه تخت که دارای یک ضریب عبور قابل کنترل است تشکیل می‌شوند و می‌تواند با توجه به رابطه (Ii(x,y) = t(x,y) I0 (x,y شدت نور در هر نقطه را کنترل کنند.

در این رابطه (I0 (x,y شدت نور عبوری و (Ii(x,y شدت نور فرودی می‌باشد. اگر شدت نور فرودی ثابت باشد در انصورت شدت نور عبوری متناسب با ضریب عبور خواهد شد که این باعث می‌شود که تصویر (t(x,y با نور عبوری بیان شود، همانند اتفاقی که در پروژکتور می‌افتد.

در این دستگاهها از اثر الکترو اپتیک مواد استفاده می‌کنند بدین شکل که یک میدان (E(x,y متناسب با (t(x,y مطلوب وارد می‌کنند.

در یک طراحی ساده می‌توان آرایه‌ای از الکترود‌های شفاف را که بین انها مواد الکترو اپتیک قرار دارد و همه آنها بین دو پلاریزور قرار دارند استفاده کرد. با اعمال ولتاژ در مکان‌های مختلف ما می‌توانیم یک (t(x,y را طراحی کنیم. این سیستم ارایه‌ای از مدولاتور شدت نیز گفته می‌شود. هر چند این کار در ادرس دهی تعداد زیادی از این آریه‌ها بدون وابستگی به هم بسیار مشکل است اما در صفحه نمایش‌ها از این مدلاتور‌های نوری فضایی کریستال مایع بخاطر اعمال ولتاژ کم استفاده می‌کنند.

یکی دیگر از روشهای آدرس دهی اپتیکی استفاده از یک لایه نازک ماده رسانای نوری برای ایجاد میدان الکتریکی مورد نیاز مدلاتور است. رسانایی ماده فتو رسانا متناسب با میزان شدت نور فرودی بر سطح آن است. با توجه به توزیع شدت نور تابیده شده، یک الگوی فضایی رسانندگی بر روی فتو رسانا ایجاد می‌شود. این ماده فتورسانا بین دو الکترد خازن قرار گرفته‌است. خازن در ابتدا بطور کامل شارژ می‌شود سپس با توجه به الگوی رسانندگی، در محل‌های خاصی شارش بار صورت گرفته و میدان تضعیف می‌شود. اگر ضریب عبور متناسب با میدان اعمالی باشد پس با شدت نور اولیه رابطه معکوس دارد.

یک نوع دیگر مدولاتور‌های اپتیکی دوباره خوان پاکلز (prom)می‌باشد. یک نوع از این دستگاهها از از کریستال اکسید سیلیکان بیسموت ساخته می‌شود که اولا دارای اثر الکترواپتیکی پاکلز است ثانیا برای رنگابی فتو رسانا بوده اما برای رنگ قرمز اینگونه نیست ثالثا یک عایق خوب در تاریکی می‌باشد. در (prom) یک قطعه bso بین دو الکترود شفاف قرار دارد. نور قرمزی که می‌خواهد مدوله شود از درون یک پلاریزور عبور کرده و وارد لایه bso شده و سپس توسط یک بازتاب کننده، بازتاب و از پلاریزور دوم عبور می‌کند. بازتاب کننده نور قرمز را بازتاب کرده ولی ابی را عبور می‌دهد.

در مرحله اول یک میدان kv 4 بر الکترود‌ها اعمال شده و خازن‌ها شارژ می‌شود (از آنجایی که کریستال یک عایق خوب در تاریکی است هیچ گونه نشتی نخواهد داشت.)
در مرحله دوم نور ابی رنگ با توزیع شدتی خاص خودش بر کریستال تابیده می‌شود. در نتیجه همانطور که قبلا توضیح داده شد در هر نقطه که شدت نور ابی بیشتر است میدان الکتریکی کاهش یافته و با توجه به اثر الکترو اپتیکی تغییر ضریب شکست کمتر شده و این در کریستال ذخیره می‌شود.
در مرحله سوم نور قرمز در محلهایی که تغییر ضریب شکست زیاد است تغییر پلاریزیشن صورت گرفته و نور قرمز پس از عبور از پلاریزیشن بلوکه می‌شود.
در مرحله چهارم الگوی ضریب شکست با اعمال یک نور آبی یکنواخت به حالت اولیه برگشته و کریستل با اعمال ولتاژ دوباره شروع به کار می‌کند.

از این روش می توان جهت تبدیل نور غیر همدوس به نور همدوس استفاده کرد. یعنی اگر نور ابی غیر همدوس باشد چون تنها توزیع شدتی آن مهم است آن را به نور قرمز همدوس با همان توزیع تبدیل کرد که این روش در کاربرد‌های پردازش تصویر و اطلاعات اپتیکی بسیار حائز اهمیت است.

ساختمان داخلي يك ترانزيستور

ترانزيستور از سه لايه نيمه هادي  نوع  PوN كه در كنار هم قرار ميگيرند تشكيل شده است . اين لايه ها ي نيمه هادي به دو صورت كنار هم چيده ميشود.


ترانزيستورNPN (تيپ منفي)

ترانزيستور PNP (تيپ مثبت)

ترانزيستور از 3 پايه تشكيل ميشود به نام هاي Emiter(اميتر ، منتشر كننده ) ،Base )بيس ، پايه ) ، Colector(كلكتور، جمع كننده )،نام گذاري شده است .

نيمه هادي كه اميتر را تشكيل ميدهد نسبت به دو لايه بيس و كلكتور ناخالصي بيشتري دارد و لايه بيس نسبت به كلكتور و اميتر ناخالصي كمتري دارد.

كاربردهاي ترانزيستور:

 

ترانزيستورها در مدارات زير كاربرد دارند:

1-در تقويت كننده ها

2-در تثبيت كننده ها

3-در نوسان سازها (در مدارات اسيلاتور)

4-در مدارات آشكارساز

5-در مخلوط كننده ها (مدارات ميكسر)

6-در مدارات كليد الكترونيكي (درمدارات سوئيچ)

7-درمدارات مدولاتور

 

طريقه پيدا كردن پايه هاي ترانزيستور:(با اهم متر آنالوگ)

اهم متر را در رنج R×10 قرار ميدهيم ،يك پايه را به طور فرضي بيس در نظر ميگيريم و يك فيش اهم متر را روي بيس قرار ميدهيم فيش ديگر را تك تك به دو پايه ديگر ميزنيم اگر عقربه حركت كرد و همينطور با تعويض فيش عقربه حركت نكرد اين بدان معناست كه پايه بيس را درست انتخاب كرديم ( در صورت نادرست بودن آن پايه بعدي را بيس در نظر ميگيريم ).

با مشخص شدن پايه بيس در جهتي كه بيس به دو پايه ارتباط داشت ،اگر فيش قرمز روي بيس بود ترانزيستور مثبت واگر فيش سياه روي بيس بود ترانزيستور منفي است .

 

تشخيص اميتر و كلكتور

روش اول

اهم متر را در رنج R×10 قرار ميدهيم سپس مقاومت بين پايه بيس و دو پايه ديگر را اندازه ميگيريم .مقاومت پايه  بيس اميتر از مقاومت پايه بيس كلكتور بيشتر است .RBE>RBC

 

روش دوم

اهم متر آنالوگ را در رنج بالا قرار ميدهيم به پايه بيس كاري نداريم .مقاومت بين پايه اميتر و كلكتور را از هردوجهت اندازه ميگيريم .ما اهم كمتر و فيش سياه را مد نظر داريم . درحالتي كه اهم متر اهم كمتر را نشان ميدهد اگر ترانزيستور مثبت باشد فيش سياه كلكتور(و فيش قرمز اميتر است ) و اگر ترانزيستورمنفي باشد فيش سياه اميتر(فيش قرمز كلكتوراست ) .

 

باياس ترانزيستور

براي اينكه بتوانيم از ترانزيستور به عنوان تقويت كننده و سوئيچ و.. استفاده كنيم بايد ابتدا ترانزيستور را مورد تغذيه DCقرار دهيم .اين تغذيه را باياس ترانزيستور گويند .براي اينكه ترانزيستوري شروع به كار كند بايد به صورتي درمدار قرار گيرد كه ديود بيس اميتر آن درباياس مستقيم و ديود بيس كلكتور در باياس معكوس باشد .

،در غير اين صورت ترانزيستور معكوس است .

 

انواع باياس ترانزيستور

 

 

الف- مستقیم یا ثابت:این بایاسینگ ایده ال نمیباشد  زیرا تلفات دما باعث سوختن ترانزیستور میشود.

 

ب- تغذیه خودکار:این بایاسینگ هم تلفات دما دارد . از آن استفاد نمیشود.

 

ج-بایاس سر خورد:این بایاسینگ به عنوان ایده آل ترین نوع بایاسینگ میباشد که  در مدارهای الکترونیکی استفاده میشود.

 

مفهوم تقويت و تقويت كنندگي

يك تقويت كننده الكترونيكي تقويت كننده اي است كه سيگنال ضعيفي به آن وارد ميشود و سيگنال تقويت شده اي از آن خارج ميشود به چنين تقويت كننده اي آمپلي فاير ميگويند .

هرتقويت كننده اي 4 پايه دارد ،2پايه ورودي -2پايه خروجي ،ولي ترانزيستور3 پايه دارد بنابراين در تقويت كننده هاي ترانزيستوري ورودي به 2 پايه داده ميشودواز يكي از پايه هاي ورودي در خروجي هم استفاده ميشد يعني يك پايه بين ورودي و خروجي مشترك ميشود بر حسب اينكه كدام پايه مشترك باشد سه حالت داريم :

 

C.B  : بيس مشترك يا تقويت كننده ولتاژ: اين مدار قادر به تقويت ولتاژميباشد.

C.C  : كلكتورمشترك یا تقویت کننده جریان:این مدار قادر به تقویت جریان  ميباشد.

: C.E  اميتر مشترك يا تقويت كننده جريان و ولتاژ  برابر با تقويت توان: در این مدار هم تقویت ولتاژ و هم تقویت جریان میشود که با نام تقیت کننده توان معروف است.

کاربرد،عملکرد،انواع ترانزیستور ها

کاربرد:

ترانزیستور دارای ۳ ناحیه کاری می‌باشد. ناحیه قطع/ناحیه فعال(کاری یا خطی)/ناحیه اشباع ناحیه قطع حالتی است که ترانزیستور در ان ناحیه فعالیت خاصی انجام نمی‌دهد. اگر ولتاژ بیس را افزایش دهیم ترانزیستور از حالت قطع بیرون امده و به ناحیه فعال وارد می‌شود در حالت فعال ترانزیستور مثل یک عنصر تقریبا خطی عمل می‌کند اگر ولتاژ بیس را همچنان افزایش دهیم به ناحیه‌ای می‌رسیم که با افزایش جریان ورودی در بیس دیگر شاهد افزایش جریان بین کلکتور و امیتر نخواهیم بود به این حالت می‌گویند حالت اشباع و اگر جریان ورودی به بیس زیاد تر شود امکان سوختن ترانزیستور وجود دارد. ترانزیستور هم در مدارات الکترونیک آنالوگ و هم در مدارات الکترونیک دیجیتال کاربردهای بسیار وسیعی دارد. درمدارات آنالوگ ترانزیستور در حالت فعال کار می‌کند و می‌توان از آن به عنوان تقویت کننده یا تنظیم کننده ولتاژ (رگولاتور) و... استفاده کرد. و در مدارات دیجیتال ترانزیستور در دو ناحیه قطع و اشباع فعالیت می‌کند که می‌توان از این حالت ترانزیستور در پیاده سازی مدار منطقی، حافظه، سوئیچ کردن و... استفاده کرد. به جرات می‌توان گفت که ترانزیستور قلب تپنده الکترونیک است.

عملکرد:

ترانزیستور از دیدگاه مداری یک عنصر سه‌پایه می‌باشد که با اعمال یک سیگنال به یکی از پایه‌های آن میزان جریان عبور کننده از دو پایه دیگر آن را می‌توان تنظیم کرد. برای عملکرد صحیح ترانزیستور در مدار باید توسط المان‌های دیگر مانند مقاومتها و... جریان‌ها و ولتاژهای لازم را برای آن فراهم کرد و یا اصطلاحاً آن را بایاس کرد.

انواع:

دو دسته مهم از ترانزیستورها ترانزیستور دوقطبی پیوندی (BJT) (Bipolar Junction Transistors) و ترانزیستور اثر میدان (FET) (Field Effect Transistors) هستند. ترانزیستورهای اثزمیدان نیز خود به دو دستهٔ ترانزیستور پیوند اثر میدانی (JFET) و ماسفتها (Metal Oxide SemiConductor Field Effect Transistor) تقسیم می‌شوند.


تاریخچه ترانزیستور

اولین حق ثبت اختراع ترانزیستور اثرمیدان در سال ۱۹۲۸ در آلمان توسط فیزیک دانی به نامJulius Edgar Lilienfeld ثبت شد، اما او هیچ مقاله‌ای در باره قطعه اش چاپ نکرد و این سه ثبت اختراع از طرف صنعت نادیده گرفته شد. در سال ۱۹۳۴ فیزیکدان آلمانی دکتر Oskar Heil ترانزیستور اثر میدان دیگری را به ثبت رساند. هیچ مدرک مستقیمی وجود ندارد که این قطعه ساخته شده‌است، اما بعداً کارهایی در دهه ۱۹۹۰ نشان داد که یکی از طرح‌های Lilienfeld کار کرده و گین قابل توجه‌ای داده‌است. اوراق قانونی از آزمایشگاه‌های ثبت اختراع بل نشان می‌دهد که Shockley و Pearson یک نسخه قابل استفاده از اختراع Lilienfeld ساخته‌اند، در حالی که آنها هیچگاه این را در تحقیقات و مقالات خود ذکر نکردند. ترانزیستورهای دیگر، در ۲۳ دسامبر ۱۹47 Wiliam Shockley, John Bardeen و Walter Brattain موفق به ساخت اولین ترانزیستور اتصال نقطه‌ای در آزمایشگاه بل شدند. این کار با تلاش‌های زمان جنگ برای تولید دیودهای مخلوط کننده ژرمانیم خالص «کریستال» ادامه یافت، این دیودها در واحدهای رادار بعنوان عنصر میکسر فرکانس در گیرنده‌های میکروموج استفاده می‌شد. یک پروژه موازی دیودهای ژرمانیم در دانشگاه Purdue موفق شد کریستال‌های نیمه هادی ژرمانیم را با کیفیت خوب که در آزمایشگاه‌های بل استفاده می‌شد را تولید کند. سرعت سوئیچ تکنولوژی لامپی اولیه برای این کار کافی نبود، همین تیم Bell را سوق داد تا از دیودهای حالت جامد به جای آن استفاده کنند. آنها با دانشی که در دست داشتند شروع به طراحی سه قطبی نیمه هادی کردند، اما دریافتند که کار ساده‌ای نیست. Bardeen سرانجام یک شاخه جدید فیزیک سطحی را برای محاسبه رفتار عجیبی که دیده بودند ایجاد کرد و سرانجام Brattain و Bardeen موفق به ساخت یک قطعه کاری شدند. آزمایشگاه‌های تلفن بل به یک اسم کلی برای اختراع جدید نیاز داشتند: «سه قطبی نیمه هادی»، «سه قطبی جامد»، «سه قطبی اجزاء سطحی»، «سه قطبی کریستال» و «لاتاتورن» که همه مطرح شده بودند، اما «ترانزیستور» که توسط John R. Pierce ابداع شده بود، برنده یک قرعه کشی داخلی شد. اساس وبنیاد این اسم در یاداشت فنی بعدی شرکت رای گیری شد: ترانزیستور، این یک ترکیب مختصر از کلمات «ترانسکانداکتانس» یا «انتقال» و «مقاومت متغیر» است. این قطعه منطقاً متعلق به خانواده مقاومت متغیر می‌باشد و یک امپدانس انتقال یا گین دارد بنابراین این اسم یک ترکیب توصیفی است. -آزمایشگاه‌های تلفن بل- یاداشت فنی(۲۸ می۱۹۴۸) در آن زمان تصور می‌شد که این قطعه مثل دو لامپ خلإ است. لامپ‌های خلإ هدایت انتقالی دارند بنابراین ترانزیستور مقاومت انتقالی دارد. و این اسم می‌بایست متناسب با نام دیگر قطعات مثل وریستور، ترمیستور باشد. و نام ترانزیستور پیشنهاد شد.

بل فوراً ترانزیستور تک اتصالی را جزء تولیدات انحصاری شرکت Western Electric، شهر Allentown در ایالت Pennsylvania قرار داد. نخستین ترانزیستورهای گیرنده‌های رادیو AM در معرض نمایش قرار گرفتند، اما در واقع فقط در سطح آزمایشگاهی بودند. بهرحال در سال ۱۹50 Shockley یک نوع کاملاً متفاوت ترانزیستور را ارائه داد که به ترانزیستور اتصال دوقطبی معروف شد. اگرچه اصول کاری این قطعه با ترانزیستور تک اتصالی کاملاً فرق می‌کند، قطعه‌ای است که امروزه به عنوان ترانزیستور شناخته می‌شود. پروانه تولید این قطعه نیز به تعدادی از شرکت‌های الکترونیک شامل Texas Instrument که تعداد محدودی رادیو ترانزیستوری بعنوان ابزار فروش تولید می‌کرد داده شد. ترانزیستورهای اولیه از نظر شیمیایی ناپایدار بودند و فقط برای کاربردهای فرکانس و توان پایین مناسب بودند، اما همینکه طراحی ترانزیستور توسعه یافت این مشکلات نیز کم کم رفع شدند. اگرچه اغلب نادرست به Sony نسبت داده می‌شود، ولی اولین رادیو ترانزیستوری تجاری Regency TR-1 بود که توسط Regency Division از I.D.E.A (گروه مهنسی توصعه صنعتی) شهر Indianapolis ایالت Indiana ساخته شده و در ۱۸ اکتبر ۱۹۵۴ اعلام شد. آین رادیو در نوامبر ۱۹۵۴ به قیمت ۹۵/۴۹ دلار(معادل با ۳۶۱ دلار در سال ۲۰۰۵) به فروش گذاشته شد و تعداد ۱۵۰۰۰۰ از آن به فروش رفت. این رادیو از ۴ ترانزیستور استفاده می‌کرد وبا یک باتری ۵/۲۲ ولتی راه اندازی می‌شد. هنگامیکه Masaru Ibuka، موسس شرکت ژاپنی سونی از آمریکا دیدن می‌کرد آزمایشگاه‌های بل ارائه مجوز ساخت شامل ریز دستوراتی مبنی بر چگونگی ساخت ترانزیستور را اعلام کرده بودند. Ibuka مجوز خرید ۵۰۰۰۰ دلاری پروانه تولید را از وزیر دارایی ژاپن گرفت و در سال ۱۹۵۵ رادیوی جیبی خود را تحت مارک سونی معرفی کرد.بعد از دو دهه ترانزیستورها بتدریج جای لامپ‌های خلإ را در بسیاری از کاربردها گرفتند و بعدها امکان تولید دستگاه‌های جدیدی از قبیل [مدارات مجتمع] و رایانه‌های شخصی را فراهم آوردند. از Shockley, Bardeen و Brattian بخاطر تحقیقاتشان در مورد نیمه هادی‌ها وکشف اثر ترانزیستر با جایزه نوبل فیزیک قدردانی شد.


حفاظت از خوردگي کف مخزن

معرفي روش هاي جديد حفاظت از خوردگي کف مخازن نفت و مايعات گازي

خوردگي کف مخازن را مي توان با به کارگيري همزمان حفاظت کاتدي و ممانعت کننده خوردگي از نوع فاز بخار و يا تنها با به کارگيري وي سي آي (VCI) تحت کنترل قرار داد.

خوردگي کف مخازن نفتي يکي از مشکلات مهم ذخيره سازي نفت خام و مايعات گازي است. نشست مخازن بزرگ نفتي موجب آلودگي آب هاي زيرزميني و وارد آمدن خسارت هاي جبران ناپذير به محيط زيست مي شود. در گذشته کف مخازن (قسمت بيروني مخزن که با زمين در ارتباط است) با به کارگيري حفاظت کاتدي نتوانسته است به طور کامل مانع از نشت و جلوگيري از خوردگي کف مخازن ذخيره نفت شود.

 

در اين مقاله دلايل ناتواني سيستم حفاظت کاتدي در جلوگيري از خوردگي کف مخازن نفتي و آخرين روشهاي مورد استفاده براي حفاظت کف مخازن بررسي مي شود.

به کارگيري سيستم حفاظت کاتدي، بازدارنده هاي خوردگي از نوع فاز بخار و به کارگيري همزمان حفاظت کاتدي و بازدارنده هاي خوردگي فاز بخار از جمله روش هاي حفاظت از خوردگي کف مخازن است.

 مشکلات روش هاي حفاظت کاتدي:

نتايج تجربي نشان مي دهد سيستم حفاظت کاتدي به تنهايي قادر به حفاظت خوردگي کف مخازن نيست و در موارد متعدد دچار نشت شده است. اين درحالي است که کف مخازن در پتانسيل حفاظت کاتدي قرار دارد.

يکي از روش هاي توزيع مناسب پتانسيل حفاظت کاتدي در کف مخازن به کارگيري بستر آندي است. به گونه اي که موجب توزيع پتانسيل حفاظت کاتدي در کف مخازن شود که شامل، به کارگيري آندهاي کم عمق در اطراف مخزن، آندهاي افقي و سيمي در زير کف مخزن است.

در روش اول به علت تخليه جريان حفاظت کاتدي در لايه سطحي زمين، باعث افزايش ضريب حفاظتي (Over protection) در خطوط لوله مدفون در خاک و مجاور مخازن مي شود، بنابراين از اين روش نمي توان در پالايشگاه ها استفاده کرد. در روش دوم آندهاي سيمي به صورت مارپيچ در فونداسيون کف مخزن قرار مي گيرد و اين روش براي مخازن موجود قابل استفاده نيست.

يکي ديگر از روش هاي توزيع پتانسيل حفاظت کاتدي در کف مخزن عايق سازي الکتريکي هر يک از مخازن از يکديگر است. در اين روش هر يک از مخازن توسط فلنچ عايقي به همراه مقاومت الکتريکي از يکديگر جدا مي شوند.

به کارگيري پوشش در کف مخزن ها نيز يکي ديگر از روش هايي است که در توزيع حفاظت کاتدي در کف مخزن استفاده مي شود. به دليل مشکلات اجرايي اعمال پوشش بر روي ورق فولادي کف مخازن نفتي و گازي امکان پذيز نمي باشد. حرارت ناشي از جوشکاري صفحات کف مخزن، باعث از بين رفتن پوشش آنها مي شود، در نتيجه پوشش مناسبي براي حفاظت از اين نواحي نيست.

بنابراين به جاي پوشش دادن ورق فولادي کف مخزن، محل نصب مخزن به خوبي پوشش داده مي شود و اطراف مخزن را به خوبي آب بند مي کنند. پوشش مزبور چسبندگي به کف مخزن ندارد، در چنين شرايطي اين پوشش در حکم سپر براي جريان حفاظت کاتدي عمل مي کند و اگر به دلايلي الکتروليک به ناحيه بين پوشش و کف مخزن نفوذ کند، حفاظت کاتدي قادر به مقابله با خوردگي آن نخواهد بود.

به دليل آن که پوشش مزبور حالت سپر الکتريکي دارد، اندازه گيري پتانسيل کف مخزن چنين حالتي را نشان نمي دهد و  کف مخزن در محدوده پتانسيل حفاظت کاتدي قرار دارد ولي خوردگي در کف آن اتفاق مي افتد.

از طرف ديگر اگر کف مخزن مستقيما بر روي فونداسيون بتني قرار گيرد، کليه نواحي کف مخزن قادر به ايجاد ارتباط الکتريکي مناسب با فونداسيون بتني نخواهد بود و بنابراين حفاظت کاتدي نمي تواند به خوبي کف مخزن را تحت حفاظت خود قرار دهد.

نتايج تجربي موجود نشان مي دهد مخازن نفتي با وجود حفاظت کاتدي کف آنها دچار خوردگي مي شود و نشت مواد نفتي به آبهاي زير زميني موجب ايجاد خسارت هاي زيادي به آب هاي زير زميني شده است.

روش هاي جديد حفاظت خوردگي کف مخازن

امروزه مي توان خوردگي کف مخازن را با به کارگيري همزمان حفاظت کاتدي و ممانعت کننده خوردگي از نوع فاز بخار و يا تنها با به کارگيري وي سي آي (VCI) تحت کنترل قرار داد.

مواد وي سي آي، ممانعت کننده فاز بخار، مي توانند در محيط بسته سطح فلز را در برابر عوامل خورنده مثل آب، بخار، کلريدها، سولفيد هيدروژن و مواد خورنده ديگر در محيط هاي صنعتي حفاظت کنند.

فشار بخار مواد مذکور کم است، بنابراين در فشار اتمسفر و دماي محيط بخار مي شوند. در محيط بسته بخارهاي ايجاد شده بر روي سطح ميعان کرده و توسط مولکول هاي سطح قطعات جذب شده و منجر به توقف يا تاخير در انجام واکنش هاي خوردگي مي شوند. روش مذکور به عنوان يکي از روش هاي استاندارد محافظت کف مخازن نفتي مطرح شده است.

روش ديگر تزريق مداوم وي سي آي از طريق شبکه اي از لوله هاي سوراخ دار است. اين لوله ها در زير مخزن و در داخل فندانسيون بتني کف قرار مي گيرند. مواد بازدارنده خوردگي از طريق لوله هاي مزبور در کف مخزن تزريق مي شود. بديت ترتيب با توزيع وي سي آي در کف مخزن، از خوردگي آن جلوگيري مي شود.

براي جلوگيري از ايجاد جرقه در نتيجه تمرکز الکتريسيته ساکن، بايد مقاومت سطح پوشش دروني مخزن کمتر از 108 اهم باشد.

سيستم هاي پوشش دهنده درون مخازن ذخيره نفت:

جهت ديواره و کف از پوشش اپوکسي فنوليک با هاردنر آمين و با خاصيت آنتي استاتيک استفاده شود. که اين پوشش به دليل ايجاد کراس لينک (Cross-linK) بالا، منجر به ايجاد پوشش سخت و مقاوم خواهد شد.

روش ديگر استفاده از پوشش پلي اورتان با خاصيت آنتي استاتيک که براي ديواره مخازن استفاده مي شود. چنانچه کف مخزن توسط کامپوزيت کلاس اپاکسي (Glass-Epoxy) يا کلاس پلي استر (Glass-Polyester) روکش شده است، لازم است ژل کت سطحي آن داراي خاصيت آنتي استاتيک باشد.

مقاومت پوشش ها در حدود 10 اهم است و چنين مقاومتي تنها مانع از بروز جرقه توسط انباشته شدن الکتريسيته ساکن مي شود و از لحاظ الکتريکي چنين موادي تقريبا در رديف مواد نيمه رسانا قرار دارند.

آندهاي فدا شونده که در داخل مخازن به کار مي روند علاوه بر جلوگيري از خوردگي، عامل تخليه بارهاي الکتريسته ساکن نيز محسوب مي شود.

به طور کلي مخازن نفتي زيادي در کشور دچار نشت شده است. اين موضوع ضررهاي اقتصادي جبران ناپذيري به محيط زيست وارد کرده است. با توجه به اهميت بالاي حفظ محيط زيست و نيز جلوگيري از هدر رفتن نفت خام و مايعات گازي لازم است روش هاي جديد مقابله با خوردگي کف مخازن نفتي مورد توجه قرار گيرد.


در مورد رابطه اسلام و ترور پرسیده شد


از پییر ووگل ، دعوتگر آلمانی ( صلاح الدین آلمان ) در مورد رابطه اسلام و ترور پرسیده شد ، گفت :

چه کسی جنگ جهانی اول را به راه انداخت ؟ مسلمانان ؟
چه کسی جنگ جهانی دوم را به راه انداخت ؟ مسلمانان ؟
چه کسی بیست میلیون از سکان اصلی استرالیا را قتل عام نمود ؟ مسلمانان ؟
چه کسی هیروشیما و ناکازاکی را مورد عنایت بمب اتم قرار داد ؟ مسلمانان؟
چه کسی بیش از 100 میلیون نفر از ساکنان هندی سرخپوست آمریکای شمالی را قتل عام نمود ؟
چه کسی 50 میلیون نفر از مردم هندی سرخپوست آمریکای جنوبی را قتل عام نمود ؟ مسلمانان ؟
چه کسی بش از 180 میلیون نفر از مردم سیاه پوست آمریکا را به بردگی گرفت و حدود 77% از آنان را در مراکز کار اجباری به کشتن داد ؟

نه ، مسلمانان چنین نکردند !!

قبل از شروع بحث ارهاب و ترور باید معنای ارهاب و ترور را مشخص گردانید ، اگر غیر مسلمانان خطایی انجام دهند ، تنها خطاست اما اگر مسلمان خطایی انجام دهد تروریست میباشد ؟ باید همه را با یک چشم دید و سپس گفت چه کسانی تروریستهای واقعی میباشند .


""""""مثنوی تاوان عشق""""""" اگرایرانی هستید وعاشق ایران این مثنوی رابخونید وبه اشتراک بذارید """"""


چندسالی است که پیراهن غم برتن ماست
دین این مردم عاشق همه برگردن ماست
چندسالی است دل حوصله داری داریم
زخم آتش زده ی سلسله واری داریم
چندسالی است غم آواره این شهرم کرد
باهمه دوست ولی باخودمان قهرم کرد
چندسالی است به دنبال کسی میگردم
ناله دارم پی فریادرسی میگردم
دیرگاهیست که مشغول ستیزم باخویش
چندفرسنگی دل فاصله دارم تاخویش
هردعایی که برایم شده جایی نرسید
آه پرسوزدل من به خدایی نرسید
بازاین قوم لبی دوخته رامیخواهند
همه شادندودلی سوخته رامیخواهند
بازهم سوختن وساختن تدریجی
بازجان کندن وجان باختن تدریجی
بازاحساس غریبی دل مارابرداست
حاصل کشت دوصدساله ماراخورداست
مانده ام بادل پرداغ به آبی بزنم
بندبرگردن خودرادوسه تابی بزنم
دگرازداغ زمانه کمرم خم شده است
بازنفرین من خسته به آدم شدن است
عهدبستیم که دلبسته گندم نشویم
اینقدرپرطمع وازدل خودگم نشوژم
دردداریم وخودبیخبرازآن ماندیم
زیرکشتیم ودرغفلت باران ماندیم
اینقدرسینه مادربدرتیرنبود
زندگژ اینهمه بغرنج ونفسگیرنبود
اینقدرشیهه مکش اسب طلایی رنگم
اززمانی که توزخمی شده ای دلتنگم
بغض میباردومابرزگرغم شده ایم
مثل زخمی هوس آلوده مرحم شده ایم
سرنکردیم که این عشق مجازی بودست
زندگی صورتی ازشعبده بازی بودست
سرنکردیم که این سقف فرومیریزد
ازسروصورت این قافله مومیریزد
ناجوانمردیشان آه بسی تعریفی است
وعده هاشان دوسه بشقاب بلاتکلیفی است
هفت روزاست که مالب به غذایی نزدیم
صبرکردیم،به فریادرهایی نزدیم
هرچه کردیم تقلابه حقیقت نرسید
خانه دوست بن سرحدطریقت نرسید
یادمان رفته که این راه به ترکستان است
وخدایی که گزینش شده بی ایمان است
چقدرخون جگررابه قدح پیماییم
برسرنعش خودم باردگربازآییم
سالهازندگی ام گرچه زکارافتاده است
عشق این عشق مجازی است که بی بنیاداست
سالهاسهم من ازعشق فقط بی تابی است
زیرکشتیم ولی مشکل مابی آبی است
نی لبک رفتی وبغضی است گریبانگیرم
گرکه امروزنشدروزدگرمی میرم
نی لبک بی توزبس سوخته وساخته ام
که به غیرازغم عشق تونپرداخته ام
نی لبک گرچه به هرفصل دلم برف زداست
باورم نیست کسی پشت سرت حرف زداست
نی لبک داغ زمان پشت تراخم نکند
سایه ات رازسرهیچ کسی کم نکند
نی لبک شوق فزون درپروبالت بادا
هرچه درحق توکردیم حلالت بادا
بی توعمری است که بادرداهالی ماندیم
باهمین وازه که شدجای توخالی ماندیم
من نه سروم که خوردحسرت من راهربید
می کشم بارگناهی که به من ارث رسید
ازتوای بادصباحی که مراکردی مست
بوی پیراهن یوسف به مشام آمده است
نکنداین شب بی حوصله راسرنکنیم
دستهابسته ورحمی به برادرنکنیم
آی مردم به خداروزحسابی هم هست
آیه ای سوره ای وجلدکتابی هم هست
گرچه ازبارش این ابرکمی دلسردم
چندسالی است به دنبال خودم می گردم
چندسالی است که بازیچه تقدیرشدیم
سنمان گرچه جوان است ولی پیرشدیم
بازازپنجره هاعمق فلق راگشتیم
سوره ی توبه وتوحیدوعلق راگشتیم
دست ماجزبه تواحساس نیازی نکند
پرده ای نیست که درعشق توبازی نکند
هیچکس درشرف عشق چوقابیل مباد
برتن رهروتوترس ابابیل مباد
جان من باتب جانسوزتبانی نکنی
درگذرگاه شب وروزجوانی نکنی
نکندبوالهوسی کرده وعاشق نشوی
چوب غفلت خوری ورنگ شقایق نشوی
نکندلیلی ماتم زده تنهاآید
کودک عشق توباترس به دنیاآید
چقدرخط به تودادیم وتولیلی نشدی
مثل یوسف شده بودیم وزلیخانشدی
بی خریدارشداست آینه تابانی ما
داغ این مرحله مانداست به پیشانی ما
وای برماکه دراین عشق حسادت کردیم
درامانت همگی فکرخیانت کردیم
روزاول به خیابان خداشیب نبود
روی پیشانی ماتهمتی ازسیب نبود

آه آنان که دم ازمنطق واخلاق زدند
طفل احساس مراضربه شلاق زدند
آی این زندگی واینهمه طرفندبس است
آی این ضربه سنگین کمربندبس است
چه کنم این همه غم شامل حالم شده است
لحظه ای باتوشدن فکروخیالم شده است
اینهمه سینه ی مادربدرتیرنبود
زندگی اینهمه بغرنج ونفسگیرنبود
گرچه برقله هردردپرازفریادیم
ماندانسته دراین جبرفروافتادیم
بازنوشیددلم جام جنون واری را
بازحس می کنم این حالت بیداری را
بازهم سنگ صبوریم وهزاران درداست
بازهم صاحب این خانه خیابان گرداست
گفته بودندجهان بهترازاین خواهدشد
هرچه شک است مبدل به یقین خواهدشد
سرنکردیم که فریادکسی حق بوداست
سرمنصوربراین دارمعلق بوداست
هرکسی سینه سپرکردبه مردی نرسید
آنکه غافل زجهان گشت به دردی نرسید
مردآنست که خوددعوی پیری نکند
سرهرگردنه ای معرکه گیری نکند
کاراین قوم بجزپرورش تن نشداست
هیچکس مدعی اینهمه گردن نشداست
آنچنان زندگی خویشتن آراسته اید
که گلیمی زکس ازآب نخواهیدکشید
منم آن شاخه که جزداغ نداردبرگی
واسیراست به غمنامه یک دقمرگی
سینه تاسینه دراین شهرخداگم شده است
کشتی عشق گرفتارتلاطم شده است
به خداگرچه به سجاده غم بی مهرم
پرملال است همین جمعه بعدازظهرم
غافلی زین که کسی چشم به راهت مانداست
عاشقی منتظرنیم نگاهت مانداست
بازهم آمده داغ توبه استقبالم
تابگیردخبرازخوب وبداحوالم
داغ توروزمراتارچوشب خواهدکرد
پس ازآن روح من ازکوچ توتب خواهدکرد
کذری عاقبت اندروطنم خواهی کرد
دستمال سیه ات راکفنم خواهی کرد
بازبااینهمه احوال پرم ازفریاد

عشق تاوان بزرگی است که پس خواهم داد

ظاهر(سوشیانت)


زن و بوسه

  • من زن خلق شدم 
  •  نه برای در حسرت یک بوسه ماندن 
  • برای خلق بوسه ای از جنس آرامش
  •  من زن خلق نشدم که همخواب آدم های بی خواب شوم 
  •  زن شدم که برای خواب کسی رؤیا شوم
  •  من زن نشدم که در تنهایی ام حسرت آغوشی عاشقانه را داشته باشم
  •  زن شدم تا آغوشی در تنهایی عشقم باشم 
  • به افتخار تو و من و من زن شدم ، 
  • تحملی پایدار
  •  یک دنیا از سیبی گفت که من چیدم ولی هیچکس نگفت نشان عشق سیب سرخی شد که من به آدم دادم

معنای زندگی از دیدگاه مشاهیر:

( جان کانفیلد ) زندگی یک بوم نقاشی است که در آن از پاک کن خبری نیست

حکایت است که امام علی ( ع ) می فرمایند :

من عاشق زندگی ام و بیزار از دنیا . از ایشان پرسیدند مگر بین زندگی و دنیا چه فرقی است ؟ فرمودند دنیا حرکت بر بستر خور و خواب و شهوت است و زندگی نگریستن در چشم کودک یتیمی است که از پس پرده ی شوق به انسان می نگرد .

زندگی سخت ساده است !

خطر کن ٬ وارد بازی شو

چه چیزی از دست می دهی ؟

با دستهای خالی آمده ایم

و با دستان تهی خواهیم رفت

نه ٬ چیزی نیست که از دست بدهیم

فرصتی بسیار کوتاه به ما داده اند

تا سر زنده باشیم ٬ تا تارانه ای زیبا بخوانیم

و فرصت به پایان خواهد رسید

آری ٬ این است که هر لحظه غنیمتی است

هر لحظه را به گونه ای زندگی کن که گویی واپسین لحظه است

و کسی چه می داند ؟

شاید آخرین لحظه باشد .

                                  ( اوشو )

به یاد داشته باشیم

زندگی یک مکتب است

برخی از درسها را باید بر آسمان نوشت

تا همه آن را بشنوند و بفهمند

                                     ( دام راس )

اگر بتوانم از شکستن یک دل جلوگیری کنم

اگر بتوانم یک زندگی را از درد تهی سازم و یا رنجی را فرو نشانم

اگر بتوانم سینه سرخ مجروحی را کمک کنم تا دوباره به لانه خویش بازگردد

آنگاه زندگی ام بیهوده نبوده است .

                                               ( امیلی دیکسون )

زندگی مسابقه نیست

زندگی یک سفر است

و تو آن مسافری باش که در هر گامش

ترنم لحظه ها جاری است

با دم زدن در هوای گذشته و نگرانی فرداهای نیامده

زندگی را مگذار که از لابلای انگشتانت فرو لغزد و آسان هدر رود

                                                                                 ( نانسی سیمس )

( توماس هاکلی ) زندگی شما از مجموعه عادات شما تشکیل یافته است . هر چه عادات شما بهتر و نیکوتر باسد ٬ زندگی شما هم عالی تر و زیباتر خواهد بود بکوشید به عاداتی معتاد شوید که مایلید بر زندگی شما حکم فرما باشد !

زندگی آبتنی در حوضچه ی اکنون است

و آدمی چه دیر میفهمد ٬ انسان یعنی عجالتا !!

                                                         ( سهراب سپهری )

( مارسل پیره ور ) وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمیدهد دلیل آن است که شما هم چیز زیادی از او نخواسته اید !

دهليز خموش

نيمه شب در دل دهليز خموش
ضربه پايي افكند طنين
دل من چون دل گلهاي بهار
پر شدم از شبنم لرزان يقين
گفتم اين اوست كه باز آمده
جستم از جا و در آيينه گيج
بر خود افكندم با شوق نگاه
آه لرزيد لبانم از عشق
تار شد چهره آيينه ز آه
شايد او وهمي را مي نگريست
گيسويم در هم و لبهايم خشك
شانه ام عريان در جامه خواب
ليك در ظلمت دهليز خموش
رهگذر هر دم مي كرد شتاب
نفسم نا گه در سينه گرفت
گويي از پنجره ها روح نسيم
ديد اندوه من تنها را
ريخت بر گيسوي آشفته من
عطر سوزان اقاقي ها را
تند و بيتاب دويدم سوي در
ضربه پاها در سينه من
چون طنين ني در سينه دشت
ليك در ظلمت دهليز خموش
ضربه پاها لغزيد و گذشت
باد آواز حزيني سر كرد

آیت الله طالقانی اولین امام جمعه تهران:


حتی برای زن های مسلمان هم در حجاب اجباری نیست چه برسد به اقلیت های مذهبی…ما نمی گوییم زنها به ادارات نروند و هیچ کس هم نمیگوید…زنان عضو فعال اجتماع ما هستند…اسلام و قرآن و مراجع دین میخواهند شخصیت زن حفظ شود.. هیچ اجباری هم در کار نیست. مگر در دهات ما از صدر اسلام تا کنون زنان ما چگونه زندگی می کردند؟ مگر چادر می پوشیدند؟…کی در این راهپیمایی ها زنان ما را مجبور کرده که با حجاب یا بی حجاب بیایند؟ این ها خودشان احساس مسئولیت کردند. اما حالا اینکه روسری سر کنند یا نکنند باز هم هیچکس در آن اجباری نکرده است.
 
كیهان ۲۰ اسفند ۱۳۵۷

فردريك اِنْگِلْسْ

فريدريش اِنْگِلْسْ فيلسوف و نظريه‏پرداز برجسته آلماني در 28 نوامبر 1820م در خانواده‏اي مرفه در آلمان متولد شد. وي فرزند يكي از صنعت‏گران آلماني بود و پس از مرگ پدر وارث ثروت هنگفت او شد.



(به افتخاره تمام پدرای عزیز)

مادر مثل یه مداد که با هر بار تراشیدن کوچک و کوچک تر میشه اما پدر همیشه مثل یه خودکار شیکل وزیباست اون همیشه راست قامت و پا برجاست اما هیچ کس جز خودش نمی دونه تا کی می تونه بنویسه


پائلو کوئیلو


در فولكلور آلمان ، قصه اي هست كه این چنین بیان می شود :
مردي صبح از خواب بيدار شد و ديد تبرش ناپديد شده . شك كرد كه همسايه اش آن را
دزديده باشد ، براي همين ، تمام روز اور ا زير نظر گرفت.
متوجه شد كه همسايه اش در دزدي مهارت دارد ، مثل يك دزد راه مي رود ، مثل دزدي
كه مي خواهد چيزي را پنهان كند ، پچ پچ مي كند ،آن قدر از شكش مطمئن شد كه
تصميم گرفت به خانه برگردد ، لباسش را عوض كند ، نزد قاضي برود و شكايت كند .
اما همين كه وارد خانه شد ، تبرش را پيدا كرد . زنش آن را جابه جا كرده بود.
مرد از خانه بيرون رفت و دوباره همسايه اش را زير نظر گرفت و دريافت كه او مثل
يك آدم شريف راه مي رود ، حرف مي زند ، و رفتار مي كند .
پائلو کوئیلو
همیشه این نکته را به یاد داشته باشید که
ما انسانها در هر موقعیتی معمولا آن چیزی را می بینیم که دوست داریم ببینیم
ایراد از دیدگاه ماست، نه آدم های دیگر



نبودنهایی هست

نبودنهایی هست که هیچ بودنی جبرانشان نمیکند...کسانی هستند که هرگز تکرار نمیشوند...و تو همانی که هیچکس جایت را پر نمیکند




عشق به مادر




من دانم تو می خوانی ز چشمم حرفهایم را

نمی دانم تو می بینی نگاه بی صدایم را

كه می گوید بدون مهربانیهای بی حدت... بدون عشق تو، هیچم..




8 آبان سالمرگ استاد بود

منم کورش پسر بهشت در اوستا

منم کورش پسر بهشت در اوستا ،سیروس در تورات،سایروس در ان،ذوالقرنین در قرآن،نخستین شاه جهان ،اولین دادگستر گیتی

کیفر



در اينجا 4 زندان است
به هر زندان، دو چندان نقب،
در هر نقب، چندين حجره
در هر حجره، چندين مرد در زنجير:

از اين زنجيريان، يك تن زنش را در تب تاريك بهتاني به ضرب دشنه اي كشته است ؛
از اين مردان، يكي در ظهر تابستان سوزان، نان فرزندان خود را بر سر برزن، به خون نان فروش سخت دندان گرد آغشته است ؛
از اينان چند كس در خلوت يكروز باران ريز ، بر راه رباخواري نشسته اند
كساني در سكوت كوچه از ديوار كوتاهي به روي بام جسته اند
كساني نيم شب در گورهاي تازه، دندان طلاي مردگان را مي شكستند . . .

من اما ، هيچكس را در شبي تاريك و طوفاني نكشته ام،
من اما، راه بر مرد رباخواري نبسته ام،
من اما، نيمه هاي شب زبامي بر سر بامي نجسته ام . . .

در اينجا 4 زندان است
به هر زندان، دو چندان نقب،
در هر نقب، چندين حجره
در هر حجره، چندين مرد در زنجير
در اين زنجيريان هستند مرداني كه مردار زنان را دوست مي دارند،
در اين زنجيريان هستند مرداني كه در رويايشان هر شب ، زني از وحشت مرگ از جگر بر مي كشد فرياد !

من اما در زنان چيزي نمي يابم گر آن همزاد را روزي نيابم ناگهان خاموش
من اما در دل كهسار روياهاي خود جز انعكاس سرد آهنگ صبور اين علف هاي بياباني
كه مي رويند و مي پوسند و مي خشكند و مي ريزند ،
با چيزي ندارم گوش
مرا گر خود نبود اين بند
شايد بامدادي همچو يادي دور و لغزان
مي گذشتم از تراز خاك سرد پست
جرم اينست
جرم اينست . . .

سخنی از دکتر علی شریعتی

سخنی از بودا

دكتر علي شريعتي

دكتر علي شريعتي

دكتر علي شريعتي

دكتر علي شريعتي

دكتر علي شريعتي

دكتر علي شريعتي

دكتر علي شريعتي

دكتر علي شريعتي

آئین آینه


وقت سحر، به آینه‌ای گفت شانه‌ای
کاوخ! فلک چه کجرو و گیتی چه تند خوست
ما را زمانه رنجکش و تیره روز کرد
خرم کسیکه همچو تواش طالعی نکوست
هرگز تو بار زحمت مردم نمیکشی
ما شانه می‌کشیم بهر جا که تار موست
از تیرگی و پیچ و خم راههای ما
در تاب و حلقه و سر هر زلف گفتگوست
با آنکه ما جفای بتان بیشتر بریم
مشتاق روی تست هر آنکسی که خوبروست
گفتا هر آنکه عیب کسی در قفا شمرد
هر چند دل فریبد و رو خوش کند عدوست
در پیش روی خلق بما جا دهند از انک
ما را هر آنچه از بد و نیکست روبروست
خاری بطعنه گفت چه حاصل ز بو و رنگ
خندید گل که هرچه مرا هست رنگ و بوست
چون شانه، عیب خلق مکن موبمو عیان
در پشت سر نهند کسی را که عیبجوست
زانکس که نام خلق بگفتار زشت کشت
دوری گزین که از همه بدنامتر هموست
ز انگشت آز، دامن تقوی سیه مکن
این جامه چون درید، نه شایسته‌ی رفوست
از مهر دوستان ریاکار خوشتر است
دشنام دشمنی که چو آئینه راستگوست
آن کیمیا که میطلبی، یار یکدل است
دردا که هیچگه نتوان یافت، آرزوست
پروین، نشان دوست درستی و راستی است
  هرگز نیازموده، کسی را مدار دوست







آتش دل







به لاله نرگس مخمور گفت وقت سحر
که هر که در صف باغ است صاحب هنریست
بنفشه مژده‌ی نوروز میدهد ما را
شکوفه را ز خزان وز مهرگان خبریست
بجز رخ تو که زیب و فرش ز خون دل است
بهر رخی که درین منظر است زیب و فریست
جواب داد که من نیز صاحب هنرم
درین صحیفه ز من نیز نقشی و اثریست
میان آتشم و هیچگاه نمیسوزم
همان بر سرم از جور آسمان شرریست
علامت خطر است این قبای خون آلود
هر آنکه در ره هستی است در ره خطریست
بریخت خون من و نوبت تو نیز رسد
بدست رهزن گیتی هماره نیشتریست
خوش است اگر گل امروز خوش بود فردا
ولی میان ز شب تا سحر گهان اگریست
از آن، زمانه بما ایستادگی آموخت
که تا ز پای نیفتیم، تا که پا و سریست
یکی نظر به گل افکند و دیگری بگیاه
ز خوب و ز شب چه منظور، هر که را نظریست
نه هر نسیم که اینجاست بر تو میگذرد
صبا صباست، بهر سبزه و گلشن گذریست
میان لاله و نرگس چه فرق، هر دو خوشند
که گل بطرف چمن هر چه هست عشوه‌گریست
تو غرق سیم و زر و من ز خون دل رنگین
بفقر خلق چه خندی، تو را که سیم و زریست
ز آب چشمه و باران نمی‌شود خاموش
که آتشی که در اینجاست آتش جگریست
هنر نمای نبودم بدین هنرمندی
سخن حدیث دگر، کار قصه دگریست
گل از بساط چمن تنگدل نخواهد رفت
بدان دلیل که مهمان شامی و سحریست
تو روی سخت قضا و قدر ندیدستی
هنوز آنچه تو را مینماید آستریست
از آن، دراز نکردم سخن درین معنی
که کار زندگی لاله کار مختصریست
خوش آنکه نام نکوئی بیادگار گذاشت
که عمر بی ثمر نیک، عمر بی ثمریست
کسیکه در طلب نام نیک رنج کشید
اگر چه نام و نشانیش نیست، ناموریست

سهراب سپهري




امشب
در يك خواب عجيب


رو به سمت كلمات
باز خواهد شد.
باد چيزي خواهد گفت.
سيب خواهد افتاد،
روي اوصاف زمين خواهد غلتيد،
تا حضور وطن غايب شب خواهد رفت.
سقف يك وهم فرو خواهد ريخت.
چشم
هوش محزون نباتي را خواهد ديد.
پيچكي دور تماشاي خدا خواهد پيچيد.
راز ، سر خواهد رفت.
ريشه زهد زمان خواهد پوسيد.
سر راه ظلمات
لبه صحبت آب
برق خواهد زد ،
باطن آينه خواهد فهميد.

امشب
ساقه معني را


وزش دوست تكان خواهد داد،
بهت پرپر خواهد شد.

15/07/1359 تاریخ فوت استاد





بنفشه سخنگوی

بنفشه زلف من ای سر و قد نسرین تن
که نیست چون سر زلف بنفشه و سوسن
بنفشه زی تو فرستادم و خجل ماندم
که گل کسی نفرستد به هدیه زی گلشن
بنفشه گرچه دلاویز و عنبر آمیز است
خجل شود بر آن زلف همچو مشک ختن
چو گیسوی تو ندارد بنفشه حلقه و تاب
چو طره تو ندارد بنفشه چین و شکن
گل و بنفشه چو زلف و رخت به رنگ و به بوی
کجاست ای رخ و زلفت گل و بنفشه من
به جعد آن نکند کاروان دل منزل
به شاخ این نکند شاهباز جان مسکن
بنفشه در بر مویت فکنده سر درجیب
گل از نظاره رویت دریده پیراهن
که عارض تو بود از شکوفه یک خروار
که طره تو بود از بنفشه یک خرمن
بنفشه سایه ز خورشید افکند بر خاک
بنفشه تو به خورشید گشته سایه فکن
ترا به حسن و طراوت جز این نیارم گفت
که از زمانه بهاری و از بهار چمن
نهفته آهن در سنگ خاره است ترا
 درون سینه چون گل دلی است از آهن
اگر چه پیش دو زلفت بنفشه بی قدر است
بسان قطره به دریا و سبزه در گلشن
بنفشه های مرا قدر دان که بوده شبی
بیاد موی تو مهمان آب دیده من
بنفشه های من از من ترا پیام آرند
تو گوش باش چو گل تا کند بنفشه سخن
که ای شکسته بهای بنفشه از سر زلف
دل رهی را چون زلف خویشتن مشکن



شاهد افلاکی

چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی
 من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغي که نمی بینی دردی که نمی دانی
دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی






اشک ندامت

ای فرستاده سلامم به سلامت باشی

غمم آن نیست كه قادر به غرامت باشی


گل كه دل زنده كند بوی وفایی دارد

تو مگر صاحب اعجاز و كرامت باشی


خانه ی دل نه چنان ریخته از هم كه در او

سر فرود آری و مایل به اقامت باشی


دگرم وعده ی دیدار وفایی نكند

مگر ای وعده ، به دیدار قیامت باشی


شبنم آویخت به گلبرگ كه ای دامن چاک

سزدت گر همه با اشک ندامت باشی


می كنم بخت بد خویش شریک گنهت

تا نه تنها تو سزاوار ملامت باشی


ای كه هرگز نكند سایه فراموش تو را

یاد كردی به سلامم به سلامت باشی

اثري زيبا و ماندگار از استاد هوشنگ ابتهاج

بیا که بار دگر گل به بار می آید

بیار باده که بوی بهار می آید


هزار غم ز تو دارم به دل، بیا ای گل

که گل شکفته و بانگ هزار می آی


طرب میانه ی خوش نیست با منش چه کنم

خوشا غم تو که با ما کنار می آید


نه من ز داغ تو ای گل به خون نشستم و بس

که لاله هم به چمن داغدار می آید


دل چو غنچه ی من نشکفد به بوی بهار

بهار من بود آن گه که یار می آید


نسیم زلف تو تا نگذرد به گلشن دل

کجا نهال امیدم به بار می آید


بدین امید شد اشکم روان ز چشمه ی چشم

که سرو من به لب جویبار می آید


مگر ز پیک پرستو پیام او پرسم

وگرنه کیست که از آن دیار می آید


دلم به باده و گل وا نمی شود، چه کنم

که بی تو باده و گل ناگوار می آید


بهار سایه تویی ای بنفشه مو باز آی

که گل به دیده ی من بی تو خار می آید 

مادر......................

من یک آبــــــــــــــــانی هستم

وقـتي يک آبانی حرفي نمي زند ؛ ميليونها فکر در سرش مي گذرد. وقـتي يک آبانی بحث نمي کند ؛ عميقا مشغول فکر کردن است. وقـتي يک آبانی بعد از چند لحظه در جواب احوالپرسي تو مي گويد: خوبـم يعني اصلا حال خوبي ندارد. وقـتي يک آبانی سرش را روي سينه تو مي گذارد ، آرزو مي کند براي هميــشه مال او باشی. وقـتي يک آبانی به تو مي گويد دوستت دارم ، يعني واقعا دوستت دارد. وقـتي يک آبانی اعتراف مي کند که بدون تو نمي تواند زندگي کند ، يعني تصميم گرفته که تـو تمام آینده اش باشي. وقـتي يک آبانی مي گويد دلش برايت تنگ شده ؛ يعني هيچ کسي در دنيـــا بيشتر از او دلتنگ تـو نيست! یه آبانی همیشه یه خط قرمز دور خودش میکشه و کسی حق نداره حریمشو خدشه دار کنه. هر چقدر بیشتر به حریم شخصی آبانی احترام بزاری بیشتر براش عزیزتری. ازینکه حس کنه تحت کنترله عصبی میشه و دست به هر کاری میزنه تا آزادیشو بدست بیاره. حواست باشه وقتی با یه آبانی هستی، گاهی تنهاش بزاری و ازش دور شی تا بتونه تو حریمش قواشو جمع کنه. یه آبانی از جمعای شلوغ خوشش نمیاد، معمولاً دوستای صمیمیش انگشت شمارن. چون خودش همیشه بهترین دوسته برای دیگران ولی دیگران کمتر بهترین دوستن برای اون، کلاً آبانی کاراشو به تنهایی و مستقل انجام میده. اون ممکنه دیگرانو به ترک رابطه و جدایی تهدید کنه ولی هیچ کس نمیتونه اونو به همین منظور تهدید کنه

 

خسته ام.....

خسته ام.....
خسته از جنس نامرد این روزگــــــــــــار... این آدمــــــــــا ی خسته...
از این همه بیراهه هــــــــای دربدر......... ساعتهای تکــــــــــراری.... اشتباه های پشت هــــــم..........
فاصله های لعنتی.......
دوستت دارم های زبونــــ...
ــــی.........
همه ذهنــــــــــــ ها خراب.......
همه دستـــــــــــها بیکار........
همه فکرها بیمــــــــــار....... این همه شتاب واسه بزرگ شدن رسیدن به اینجــــــــــا بود؟ به این ناکجا آباد.........
به سرزمینی که دیگه هیچ ارزشــــــــی ارزش نیست... همه غرق لذتهای ثانیــــــــــــه ایی... خنده هــــــای روی آب...
خسته شدم از جنس خراب این روزگار..... همه درگیر....
همه دلخور....
همه حســــــــــرت...
همه عقده...
مث حسِ ارضا نشدن بعد از یه سکس زورکی.....:| مث درد سوزن روی بال پروانه های خونگی توى قابِ زورکی.....! بی حوصله و بی روحم توی این همهمۀ......
پُر از خستگی..............:|

تصمیم درست در موقعیت ها ! ...

 

مردی زیر باران از دهکده کوچکی می گذشت.
خانه ای دید که داشت می سوخت و مردی را دید که وسط شعله ها در اتاق نشیمن نشسته بود.
مسافر فریاد زد:
هی،خانه ات آتش گرفته است!
مرد جواب داد : میدانم.
مسافر گفت: پس چرا بیرون نمی آیی؟
مرد گفت:آخر بیرون باران می آید.
مادرم همیشه می گفت اگر زیر باران بروی، سینه پهلو میکنی.
"زائوچی در مورد این داستان می گوید : خردمند کسی است که وقتی مجبور شود بتواند موقعیتش را ترک کند."

تصمیم درست در موقعیت ها ! ...

 

مردی زیر باران از دهکده کوچکی می گذشت.
خانه ای دید که داشت می سوخت و مردی را دید که وسط شعله ها در اتاق نشیمن نشسته بود.
مسافر فریاد زد:
هی،خانه ات آتش گرفته است!
مرد جواب داد : میدانم.
مسافر گفت: پس چرا بیرون نمی آیی؟
مرد گفت:آخر بیرون باران می آید.
مادرم همیشه می گفت اگر زیر باران بروی، سینه پهلو میکنی.
"زائوچی در مورد این داستان می گوید : خردمند کسی است که وقتی مجبور شود بتواند موقعیتش را ترک کند."

زندگی نامه افلاطون

فلاطون در سال 428 ق. م در يك خانواده اشرافي و اصيل آتني متولد شد. نام اصلي او«آريستوكلس» بود و نام افلاطون، بعد ها به خاطر پيكر تنومندش به او داده شد. وي يكي از بزرگترين فلاسفه جهان به شمار مي رود. دوره جواني او با دوره درخشندگي فرهنگ آتني همراه بود و در همان دوران، يعني در سن بيست سالگي با سقراط ملاقات كرد و شاگرد او شد. بستگانش اصرار داشتند كه او به حرفه خانوادگي خود يعني سياست بپردازد، اما وقتي محاكمه و مرگ استادش را به دست سياستمداران مشاهده نمود، سياست را رها كرد. او در محاكمه سقراط حاضر بود و اتفاقات آن را در آثار خود ثبت كرد. پس از مرگ استاد، افلاطون آتن را ترك نموده و به مناطق مختلفي نظير مگارا و سيسيل سفر كرد كه خطرات بزرگي هم برايش در برداشت؛ تا جايي كه اسير شد و حتي در معرض مرگ قرار گرفت؛ اما سرانجام آزاد شد و به آتن بازگشت.
افلاطون پس از بازگشت به آتن در سال 388 ق.م ، « آكاد مي » خود را با هدف ترويج و تشويق بي طرفانه علم، در اين شهر بنا نمود. آكادمي افلاطون را به حق مي توان نخستين دانشگاه اروپايي ناميد، زيرا در آنجا مطالعات و تحقيقات محدود به فلسفه محض نبود، بلكه رشته هاي وسيعي از علوم مانند رياضيات، نجوم و علوم طبيعي را نيز در بر مي گرفت. جوانان از شهرهاي دور و نزديك به آن جا مي آمدند و علوم مختلف را فرا مي گرفتند. يكي از همين جوانان، ارسطو بود كه بعدها در زمره بزرگ ترين فلاسفه جهان قرار گرفت. افلاطون علاوه بر سرپرستي آكادمي و رهبري مطالعات، به تدريس هم مي پرداخت و شاگردانش از درس هاي او يادداشت برمي داشتند. بسياري از آثاري كه از او باقي مانده، حاصل اين يادداشت هاست.
در روانشناسي افلاطون، رفتارهاي انسان از سه منبع ميل، اراده و عقل سرچشمه مي گيرد. ميل انسان شامل مواردي نظير تملك شهوت و غرايز مي شود. هيجان هم مواردي مانند شجاعت، قدرت طلبي و جاه طلبي را در برمي گيرد. عقل نيز مسئول مواردي نظير انديشه، دانش و هوش است. منابع ذكر شده در افراد مختلف داراي درجات متفاوتي است. مثلا در بازاريان، كسبه و عموم مردم،«ميل» نقش اصلي را در زندگي بازي مي كند و در جنگجويان و لشگريان، «هيجان» نقش اصلي را بر عهده دارد. عقل نيز پايه رفتار حكماست.
بعد از اين مقدمات، افلاطون شروع به ترسيم جامعه آرمانيش مي كند و براي ايجاد آن، راهكاري هم ارائه مي دهد. آرمانشهر او جامعه اي است كه درآن هر كس با توجه به ذاتش، يعني همان منابع رفتاري كه ذكر شدند، در جاي خودش قرار گرفته باشد. مثلا كسي كه ميل بالايي دارد، فقط مشغول كسب و كار خود شود و در كار سياست دخالت نكند، يا كسي كه از شجاعت و هيجان بالايي برخوردار است، شغل اش در جامعه نظامي باشد. در آرمانشهر افلاطون، سزاوارترين گروه براي حكومت، فلاسفه هستند كه در آنها عنصر عقل در درجه بالايي قرار دارد (نوعي از نخبه گرايي).
اينجاست كه افلاطون نيز مانند سقراط تمايلش را به آريستوكراسي (حكومت اشراف) نشان داده و به عناد با دموكراسي بر مي خيزد. البته بايد توجه داشت كه اشراف يا شريفترين مردم براي حكومت الزاماً كساني نيستند كه داراي قدرت و ثروت اند؛ بلكه اين افراد بايد داراي حكمت باشند تا از شايستگي لازم براي حكومت برخوردار گردند.
از نگاه افلاطون، اصل و اساس سياست برخاسته از مفهوم «عدالت» است و آنچه او را وامي دارد تا به بحث سياست در كتاب جمهور بپردازد، چيزي جز بررسي عدالت در وجود انسان نيست. اساس استدلال او نيز بدين گونه است كه انسان را نمونه كوچكتر يك شهر مي داند و بحث را درباره شهر آغاز مي كند تا با روندي قياسي، نتيجه آن را به انسان نيز تعميم دهد. از ويژگي هاي آرمانشهر افلاطون مي توان موارد زير را برشمرد :
- منشا و ريشه آن عدالت است؛
- يكي از مباني آن، اصل تقسيم كار و تخصصي شدن كار است؛
- غايت اصلي و اوليه آن اقتصادي است؛
- جامعه اي نخبه گرا و طبقاتي است.
در ميان آراء و عقايد افلاطون، سه مساله وجود دارد كه اركان و مشخصات اصلى فلسفه وي را تشكيل مى‏دهد، و ارسطو در هر سه مساله با او مخالف بوده است.
1- نظريه مثل : طبق نظريه مثل، آنچه در اين جهان مشاهده مى‏شود، اصل و حقيقت‏ اش در جهان ديگر وجود دارد و افراد اين جهان به منزله سايه‏ها و عكس هاى حقايق آن جهانى مى‏باشند. مثلاً همه انسان هايي كه در اين جهان زندگى مى‏كنند، داراى يك اصل و حقيقت در جهان ديگر هستند و انسان اصيل و حقيقى، انسان آن جهانى است؛ اين امر در مورد اشياء نيز صدق مي كند. افلاطون آن حقايق را « ايده» مى‏نامد. در دوره اسلامى، كلمه « ايده» به « مثال‏» ترجمه شده است و مجموع آن حقايق به نام « مثل افلاطونى ‏» خوانده مى‏شود.
افلاطون مانند فلاسفه پيش از سقراط بر اين باور بود كه تمام طبيعت در حال حركت و تغيير است. تمام چيزها از ماده ساخته شده اند و در اثر گذشت زمان دچار فرسايش مي شوند؛ اما چيزهايي هم هستند كه جاودانه و تغيير ناپذيرند؛ آنها قالب ها يا صورت هاي موجوداتند. مثلا تمام انسان ها به وجود مي آيند و مي ميرند، اما يك چيزي هست كه همه انسان ها به طور مشترك دارند و سبب مي شود آنها را انسان بدانيم. آن چيز، الگو، قالب و يا همان صورت جاودانه و تغييرناپذير انسان است.
به بيان ديگر، افلاطون به اين نتيجه رسيد كه در وراي جهان مادي، بايد حقيقتي نهان باشد. وي اين حقيقت را عالم مثال (عالم اين صورت ها) خواند. صورت هاي جاودان و تغيير ناپذير موجودات طبيعت، در اين عالم وجود دارند. حقايق و واقعيات عالم كه جاودان و دگرگوني ناپذيرند، همان صورتها هستند و آنچه ما با حواس خود درك مي كنيم (يعني پديده هاي طبيعي و محسوسات)، چيزي جز سايه هاي اين حقايق نيست. تمام امورعالم چه مادي مانند حيوانات، جمادات و نباتات و چه غير مادي مانند شجاعت، عدالت و ديگر فضايل اخلاقي، صور و حقايقي دارند كه نمونه كامل اين امور بوده و در عالم مثال قرار دارند. در نظر افلاطون، ما قادر نيستيم از چيزي كه پيوسته در حال تغيير است، شناخت حقيقي پيدا كنيم.
جهان طبيعت پيوسته در حال تغيير است و شناخت حقيقي نمي تواند به آن تعلق بگيرد. در مورد عالم ظاهر، يعني عالم محسوسات، فقط مي توان با حدس و گمان حرف زد. شناخت حقيقي فقط به صورت ها يا مثال هاي عالم تعلق مي گيرد؛ زيرا شناخت حقيقي، شناختي است كه عقل به دست دهد و عقل نيز فقط با امور جاودان و تغيير ناپذير عالم، يعني با مثال ها سر و كار دارد. در جهان محسوسات كه شناخت ما از آن از راه كاربرد حواس و بنابراين ناقص است، همه چيز در حال تغيير است و هيچ چيز ثابت و دائمي نيست. در حقيقت، در اين جهان، هيچ چيز هستي و وجود ندارد؛ بلكه اين جهان، جهان نمودها و شدن هاست. چيزها مي آيند و مي روند و هيچ چيزي پايدار نيست و واقعيت ندارد.
2- نظريه مهم ديگر افلاطون درباره روح آدمى است. وى معتقد است كه روح قبل از تعلق به بدن، در عالمى برتر و بالاتر كه همان عالم مثل است، مخلوق و موجود بوده و پس از خلق بدن، روح به آن تعلق پيدا مى‏كند و در آن جايگزين مى‏شود. به گفته وي، انسان نيز موجودي دوگانه است. ما بدني داريم كه به جهان محسوسات پيوند خورده و متغير است، ولي روح فنا ناپذيري هم داريم كه چون مادي نيست، مي تواند به عالم مثال وارد شود. افلاطون معتقد بود كه روح پيش از آنكه در جسم ظهور كند، در عالم مثال وجود داشته و مثل يعني حقايق را درك كرده است؛ اما همين كه به اين دنيا آمده و در بدن انسان ظاهر مي شود، همه مثالها را از ياد مي برد؛ با اين حال، خاطره اي مبهم از آن ها را به ياد دارد؛ به گونه اي كه وقتي در جهان طبيعت با موجودات مختلف، شكل ها و صورتهاي آنها روبرو مي شود، به ياد عالم مثال و صورتهاي آن مي افتد و همين امر، حسرت بازگشت به جهان اصلي را در روح برمي انگيزد. بدين معنا، علم و شناخت حقيقي انسان چيزي جز يادآوري صورتهاي جاودانه و حقايق اصلي عالم نيست. افلاطون مي گويد كه در عين حال، انسانها نمي خواهند روح خود را آزاد كنند تا به عالم مثال باز گردد.
3- نظريه سوم افلاطون كه مبتنى بر دو نظريه گذشته و به منزله نتيجه‏گيرى از آن دو نظريه مي باشد، اين است كه علم به معني تذكر و يادآورى است، نه يادگيرى واقعى؛ يعنى هر چيز كه ما در اين جهان مى‏آموزيم، مى‏پنداريم چيزى را كه نمى‏دانسته و نسبت به آن جاهل بوده‏ايم، براى اولين بار آموخته‏ايم، اما اين درحقيقت‏ يادآورى آن چيزهايى است كه قبلا مى‏دانسته‏ايم. زيرا گفتيم كه روح قبل از تعلق خود به بدن، در عالمى برتر موجود بوده و در آن عالم، « مثل‏ » را مشاهده مى‏كرده است و چون حقيقت هر چيز،« مثال‏ » آن چيز است و روح ها قبلاً مثالها را ادراك كرده‏اند، پس قبل از آنكه وارد عالم دنيا شوند و به آن تعلق يابند، عالم به حقائق بوده‏اند؛ اما پس از تعلق به بدن، آن چيزها را از ياد برده اند.
بدن براى روح به منزله پرده‏اى است كه مانع تابش نور و انعكاس صور در آينه است. در اثر ديالكتيك، يعنى بحث و جدل و روش عقلى، يا در اثر عشق (در اثر مجاهدت، رياضت نفس و سير و سلوك معنوى بنابر استنباط امثال شيخ اشراق) پرده از بين مي رود، نور مي تابد و صورت ظاهر مي گردد.
فلسفه افلاطون يك فلسفه منسجم است كه در اخلاق، هنر، سياست و ديگر حيطه هاي فلسفه به طور گسترده اي وارد مي شود. آراء او تا به امروز تاثيرات شگرفي را بر فلسفه و فرهنگ بشري بجا گذاشته است.

سخنان ناب از بزرگان و فلاسفه

ناداني هر كس به دو چيز دانسته مي شود : اول خبر دهد و بگويد چيزي را كه از او نپرسيده اند. دوم سخن گفتن بيش از حد ضرورت.((افلاطون))


نگذاريد زبان شما از افكارتان جلوتر برود.((شيلون))


هر سخن كه از دل برآيد بر دل نشيند و چون از زبان برآيد از گوش تجاوز ننمايد.((؟))


هر كسي تاب و توان شنيدن حقيقت را ندارد.((توفيق الحكم))


هر سخن جايي و هر نكته مقامي دارد.((مثل فارسي))


يا درست حرف بزن يا عاقلانه سكوت كن.((ژرژهربرت))


يك بار پشيمان نشدم از اينكه چرا نگفتم، ولي بارها پشيمان شدم از آنچه گفتم.((؟))


مديران بدانند، دگرگوني مانند مرگ پرهيز ناپذير است


تصور مي كنم كه اگر هر كس تنها يك ربع ساعت به فكر زندگي خويش باشد و بيانديشد كه آن را اصلاح كند، هر ماه زندگي او از ماه پيش بهتر خواهد شد.((فرانسوا ولتر))


اگر ما به دنبال سعادت و خوشبختي هستيم بايد از فكر كردن درباره حق شناسي يا حق ناشناسي خودداري كنيم و محبت و خوبي را تنها براي شادي درون انجام دهيم.((ديل كارنگي))


دنيای سايه ها,ازکتاب دیوار فرغ فرخ زاد

شب به روی جاده نمناك

سايه های ما ز ما گوئی گريزانند

دور از ما در نشيب راه

در غبار شوم مهتابی كه می لغزد

سرد و سنگين بر فراز شاخه های تاك

سوی يگديگر بنرمی پيش می رانند

 

 

شب به روی جاده نمناك

در سكوت خاك عطرآگين

ناشكيبا گه به يكديگر مي آويزند

سايه های ما ...

 

 

همچو گل هائی كه مستند از شراب شبنم دوشين

گوئی آنها در گريز تلخشان از ما

نغمه هائی را كه ما هرگز نمی خوانيم

نغمه هائی را كه ما با خشم

در سكوت سينه می رانيم

زير لب با شوق می خوانند

 

 

ليك دور از سايه ها

بی خبر از قصه دلبستگی هاشان

از جدائی ها و از پيوستگی هاشان

جسم های خسته ما در ركود خويش

زندگی را شكل می بخشند

 

 

شب به روی جاده نمناك

ای بسا پرسيده ام از خود

«زندگی آيا درون سايه ها مان رنگ می گيرد؟»

«يا كه ما خود سايه های سايه های خويشتن هستيم؟»

 

 

از هزاران روح سرگردان،

گرد من لغزيده در امواج تاريكي،

سايه من كو؟

«نور وحشت می درخشد در بلور بانگ خاموشم»

سايه من كو؟

سايه من كو؟

 

 

من نمی خواهم

سايه ام را لحظه ای از خود جدا سازم

من نمی خواهم

او بلغزد دور از من روی معبرها

يا بيفتد خسته و سنگين

زير پای رهگذرها

او چرا بايد به راه جستجوی خويش

روبرو گردد

با لبان بسته درها؟

او چرا بايد بسايد تن

بر در و ديوار هر خانه؟

او چرا بايد ز نوميدی

پا نهد در سرزمينی سرد و بيگانه؟!

آه ... ای خورشيد

سايه ام را از چه از من دور می سازی؟

 

 

 

از تو می پرسم:

تيرگی درد است يا شادی؟

جسم زندانست يا صحرای آزادی؟

ظلمت شب چيست؟

شب،

سايه روح سياه كيست؟

 

 

او چه می گويد؟

او چه می گويد؟

خسته و سرگشته و حيران

می دوم در راه پرسش های بی پايان

کار خفن یاهو

دوستان از اين به بعد با استفاده از نرم افزار InvisibleAlarms مي تونيد به محض اينکه هر کدوم
از فرنداتون تو ياهو اينويزبل اومد بالا اطلاع پيدا کنيد و سريع مچشو بگيريد ...!

کافيه ليست فرندايي که بيشتر واستون مهمه رو بش بدين و بدون نياز به اينکه آي دي
خودتون باز باشه نرم افزار کار خودشو مي کنه و به محض اينکه کسي آنلاين يا اينويزيبل شد يه
صداي مخصوص از اسپيکر پخش ميشه !

دوستان مي تونن اطلاعات بيشتر رو لز تو اين سايت مطالعه کنن :

www.ydc.ir/invisiblealarms

مفهوم نشان "فره وهر"


   
نکته بسيار شگفت انگيز درباره ی اين نشان ملي ما ايرانيان آن است که ذره ذره ی اين نشان داراي مفهوم و دانشي نهفته است. اينک به تشريح اين نشان ملي مي پردازيم :
 
 
 
1 – چهر ی یک پیرمرد
قرار دادن چهره يک پيرمرد سالخورده در اين نگاره اشاره به شخص نيکوکار و يکتا پرستي دارد که رفتار و ظاهر مرتب وپسنديده اش سرمشق و الگوي ديگر مردمان بوده است و ديگران تجربيات وي را ارج مي نهادند. بنابراین قرار دادن چهره ی یک پیرمرد به عنوان سرِ نگاره نشان از خرد و تجربه ی پیرمرد دارد. 
 
2 – دست راست پیرمرد
دست راست نگاره به سوي آسمان دراز شده است که اشاره به ستايش و پرستش "دادار هستي اورمزد" خداي واحد ايرانيان دارد، که زرتشت در 4000 سال پيش آنرا به جهان هديه نمود، و عجیب آنجاست که پیش از زرتشت، آریاییان به وجود "فره وهر" (روح) و "اهورَ" (خدا) اعتقاد داشته اند.
   
3 – حلقه ای که در دست چپ پیرمرد است
چنبره اي (حلقه اي) دردست چپ نگاره وجود دارد که نشان از عهد و پيماني است که بين انسان و اهورامزدا بسته ميشود و انسان بايد خداي واحد را ستايش کند و هميشه در همه امور وي را ناظر بر کارهاي خود بداند . مورخين حلقه هاي ازدواجي که بين جوانان رد و بدل مي شود را برگرفته شده از همين چنبره ميدانند و آنرا يک سنت ايراني ميدانند که به جهان صادر شده است . زيرا زن و شوهر نيز با دادن چنبره (حلقه) به يکديگر پيماني را با هم امضا نموده اند که هميشه به يکديگر وفادار بمانند .
   
4 – بالهای نشان فره وهر
بالهاي کشيده شده در دو طرف نگاره اشاره به تنديس پرواز به سوي پيشرفت و ترقي در ميان انسانهاست و در نهايت امر رسيدن به اورمزد دادار هستي خداي واحد ايرانيان است .
 
 


 
5 – سه ردیف پر بر روی بالهای فره وهر
سه قسمتي که روي بالها به صورت طبقه بندي شده قرار گرفته است اشاره به سه دستور جاودانه پير خرد و دانش جهان "اشو زرتشت" دارد  که بعدها به نشان اضافه شد. که بي شک ميتوان گفت تا ميليونها سال ديگر تا جهان در جهان باقي باشد اين سه فرمان پابرجاست و هميشه الگو و راهنماي مردمان جهان است . اين سه فرمان که روي بالهاي فروهر نقش بسته شده همان کردار نيک، گفتار نيک و پندار نيک ايرانيان است. بالهای "فره وهر" برای پرواز، پیشرفت و تعالی انسان به سوی اهورامزدا از این سه ردیف پر تشکیل شده و بالهای انسان تنها با حمایت این سه ردیف پر (کردارنیک، گفتارنیک، پندارنیک) توانایی پرواز و پیشرفت را دارد.
   
6 – حلقه ای که کمر پیرمرد را دربرگرفته است
در ميان کمر پيرمرد ايراني يک چنبره (حلقه) بزرگ قرار گرفته شده است که اشاره به "دايره روزگار" و جهان هستي دارد که انسان در اين ميان قرار گرفته است و مردمان موظف شده اند در ميان اين چنبره روزگار روشي را براي زندگي برگزينند که پس از مرگ روحشان شاد و قرين رحمت و آمرزش الهي قرار بگيرد .
   
7 – دو سر حلقه که به پایین آویزان گشته است
دو رشته از چنبره (حلقه) به راست (خیر) و چپ (شر) کشیده شده است که نشان از دو عنصر باستاني ايران دارد . يکي سوي راست و ديگري سوي چپ . نخست " سپنته مينو" که همان نيروي الهي اهورامزدا است و ديگري "انگره مينو" که نشان از نيروي شر و اهريمني است . انسان در ميان دو نيروي خير و شر قرار گرفته است که با کوچکترين لرزشي به تباهي کشيده مي شود و نابود خواهد شد . پس اگر از کردار نيک، گفتار نيک، پندار نيک پيروي کند هميشه نيروي سپنته مينو در کنار وي خواهد بود و او به کمال خواهد رسيد و هم در اين دنيا نيک زندگي خواهد کرد و هم در دنياي پسين روحش شاد و آمرزيده خواهد بود .
   
8 – قسمت دم که سه ردیف پر دارد
قسمت دم نیز همانند قسمت بالها به سه ردیف پر تقسیم شده. انتهاي لباس پيرمرد سالخورده باستاني ايران به صورت سه طبقه بنا گذاشته شده است که اشاره به کردار نيک، گفتار نيک و پندار نيک دارد. پس تنها و زيباترين راه و روش نيک زندگي کردن و به کمال رسيدن از ديد "اشو زرتشت" همين سه فرمان است. که ديده مي شود امروز جهان تنها راه و روش انسان بودن را که همان پندارهاي زرتشت بوده است را براي خود برگزيده است و خرافات و عقايد پوچ را به دور ريخته است .
 
 
 
 
 
 
 
 
 
اين تنها گوشه اي از آثار نياکان گرامي ماست که امروز وظيفه ماست از آن پاسداري کنيم

رؤيا.......از کتاب((دیوار)) فروغ فرخ زاد

800x600 با امیدی گرم و شادی بخش

با نگاهی مست و رؤيائی

دخترك افسانه می خواند

نيمه شب در كنج تنهائی:

 

 

بی گمان روزی ز راهی دور

می رسد شهزاده ای مغرور

می خورد بر سنگفرش كوچه های شهر

ضربه سم ستور باد پيمايش

 

 

می درخشد شعله خورشيد

بر فراز تاج زيبايش

تار و پود جامه اش از زر

سينه اش پنهان به زير رشته هائی از در و گوهر

 

 

می كشاند هر زمان همراه خود سوئی

باد ... پرهای كلاهش را

يا بر آن پيشانی روشن

حلقه موی سياهش را

 

مردمان در گوش هم آهسته می گويند،

«آه . . . او با اين غرور و شوكت و نيرو»

«در جهان يكتاست»

«بی گمان شهزاده ای والاست»

 

دختران سر می كشند از پشت روزن ها

گونه هاشان آتشين از شرم اين ديدار

سينه ها لرزان و پرغوغا

در طپش از شوق يك پندار

 

«شايد او خواهان من باشد.»

 

ليك گوئي ديده شهزاده زيبا

ديده مشتاق آنان را نمی بيند

او از اين گلزار عطرآگين

برگ سبزی هم نمی چيند

 

همچنان آرام و بی تشويش

می رود شادان براه خويش

می خورد بر سنگفرش كوچه های شهر

ضربه سم ستور بادپيمايش

 

مقصد او خانه دلدار زيبايش

مردمان از يكديگر آهسته می پرسند

«كيست پس اين دختر خوشبخت؟»

 

ناگهان در خانه می پيچد صدای در

سوی در گوئی ز شادی می گشايم پر

اوست . . . آري . . . اوست

 

«آه، ای شهزاده، ای محبوب رؤيائی

نيمه شب ها خواب می ديدم كه می آئی.»

 

زير لب چون كودكی آهسته می خندد

با نگاهی گرم و شوق آلود

بر نگاهم راه می بندد

 

«اي دو چشمانت رهی روشن بسوی شهر زيبائی

ای نگاهت باده ئی در جام مینائی

آه، بشتاب ای لبت همرنگ خون لاله خوشرنگ صحرائی

ره بسی دور است

ليك در پايان اين ره . . . قصر پر نور است.»

 

می نهم پا بر ركاب مركبش خاموش

می خزم در سايه آن سينه و آغوش

می شوم مدهوش.

 

باز هم آرام و بی تشويش

می خورد بر سنگفرش كوچه های شهر

ضربه سم ستور بادپيمايش

می درخشد شعله خورشيد

برفراز تاج زيبايش.

 

 

می كشم همراه او زين شهر غمگين رخت.

مردمان با ديده حيران

زير لب آهسته می گويند

«دختر خوشبخت! . . .»